روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم؛ نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم
نرمیدم
رفت در ظلمت و غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
…………………………………………………………………
چرا پروانه ها معنای عشقند ؟
چرا جغدان همیشه اشکبارند ؟
چرا مردم همانند کبوتر .....
درون خانه ها جغدی ندارند ؟
چرا ما عاشق باد صباییم ؟
چرا یک بار با باران نباشیم ؟
چرا در هر زمان در فکر دریا ؟
چرا یک بار با طوفان نباشیم ؟
چرا لبهای مردم نیمه خشک است ؟
چرا لبخند در آن جا ندارد ؟
چرا توی قفسهامان قناریست ؟
چرا هیچ آدمی درنا ندارد ؟
اگر چه این بیان آرزو بود...
ولی آخر چرا زیبا نباشیم ؟
چرا یک بار چون بال پرستو ؟
سلام عزیزم خوبی؟
من آپم
منتظرتم
موفق باشی
سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
آدم توی کهکشان شما احساس آرامش می کنه٬ شعرهای فوق العاده ای بودن. لذت بردم. خوشحال میشم اگه از کهکشانتون یه توکه پا هم به کلبه درویشی بیاین.
بدون اجازه شما رو لینک کردم٬ امیدوارم از دستم ناراحت نشین.
پیروز باشید
سلام!
.... اولین باری که این شعر اولی رو خوندم اینقدر حال خوبی بهم دست داد که نگو و نپرس.
الان که دوباره بعداز مدت ها این شعر و خوندم کلی سر کیف اومدم.
موفق باشی
صدر
خیلی زیبا بود
کلی حال کردم
آفرین
موفق باشی