دختر کهکشان تاریک

عاشقانه من

دختر کهکشان تاریک

عاشقانه من

....

سلام عید قربان رو پیشاپیش تبریک میگم

............

سلام دوستای نتی من خوبید خوشید در سلامتیه کامل بیسر میبرید؟؟/؟خداروشکر چه خبرا خوش میگذره ای بابا ماهم خوبیم کی حاله ما رو میپرسه ...ماهم درس میخونیم میگردیم کلاس میریم روزنامه میریم کلی کار میکنیم ولی اخر همه اینا چی؟؟؟؟؟توی این مدت به دو خصوصیت های بده خودم پی بردم دعوام نکنیده راه حل بهم بگید.۱}ادمه صبوری نیستم یعنی اصلا صبور نیستم.۲}شکاک شدم چرا؟نمیدونم بگید چی کار کنم .دوستم میگه ادم نسبت به کسی که دوسش داره گاهی اوقات شک میکنه اگر مهم نباشه بی تفاوت میشه .حالا شما بگید برا از بین رفتن این دو معایب چه راههایی رو در پیش بگیرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟منتظره جوابما.فکر کن.مرسی.

 

کاش چون پاییز بودم ، کاش چون پائیز بودم

 

 کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم

 

برگهای آرزوهایم یکایک زرد میشد

 

آفتاب دیدگانم سرد میشد

 

آسمان سینه ام پر درد میشد

 

ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزد

 

اشکهایم همچو باران

 

 دامنم را رنگ میزد

 

آه ، چه زیبا بود اگر پائیز بودم

 

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم .

.

می گویند تنهایی خود را با پاییز قسمت کن

اما پاییز ازمن هم دلتنگتر است

پاییز از من هم خسته تر است

او رفته ... دیگر نیست ....اوکدام ایستگاه.... من کدام ایستگاه ایستاده ام  

.

 

عشق و دیوانگی........

 

                                           {    عشق و دیوانگی}

                      

در زمانهای بسیار دورکه پای هیچ بشری به زمین نرسیده بود همه فضایل و تباهی در کناره هم شناور بودند

و از بیکاری خسته و کسل. یک روز خسته تر و کسل تر از همیشه دوره هم جمع شده بودند زکاوت از میان

فضایل گفت بیاید قایم باشک بازی کنیم همه خوشحال شدند دیوانگی از میان همه پرید و گفت من چشم رابرای

 میگذارم همه گفتن اودیوانه است بهتر است او دنبال ما بگردد تا ما دنبال او.دیوانگی کناره درختی رفت و برای

بازی چشم گذاشت 1 2 3 همه پنهان شدند اصالت پشت ابرها پنهان شد لطافت از هلال ماه اویخت خیانت درون

سطل زباله جای گرفت هوس به مرکز زمین رفت طمع در کیسه جای گرفت دروغ گفت که زیرسنگها میرود اما

به ته دریا رفت جون دروغ بودعقل در این با خود گفت من پنهان نمی شوم و مرا قب فضایل هستم امادیوانگی فریاد

زد : همه باید پنهان شوند نگهبان نمی خوا هیم و عقل به نا چار پشت کوهی پنهان شد و دیوا نگی همچنان می شمرد

72 73 74 .....وانکه در این میان مردد بود عشق بود عشق جایی را برای پنهان شدن نداشت ما می دونیم که عشق

را نمی توان پنهان کرد دیوانگی به انتهای شما رش رسید 98 99 100 حال باید همه را پیدا می کرد 1 کسی را که پیدا کرد

تنبلی بود چون تنبلیش اومده بوده قایم بشه لطا فت را از شاخه ماه پایین کشید خیا نت را از سطل زبا له طمع را از در کیسه

حتی  دروغ  را از ته دریا بالا کشید اما هر چه گشت عشق را نیافت از یا فتن عشق نامید شده بود که حسا دت زیر گوشش خواند

همه را پیدا کردی جز عشق؟ او در میان بو ته های گل سرخ است 1 بار 2 بار 3 بار فریاد زد ناله ای از میان بوته هاشنید عشق

بیرون امد دستا نش را روی صورتش گذاشت بود از میان دستانش خون می چکید شاخه میان چشما نش خورده بود

دیگر نمی توا نست جایی را ببیند او کور شد بود دیوانگی فریاد زد خدایا من چه کا ر کرده امچگونه تو را درمان کنم

و عشق نا لید و گفت تو با این دیوانگی و احساس و هیجانت چگونه می خواهی مرا درمان کنی اگر می خواهی به من

کمک کنی از این پس را هنما ی من شو چنان شد که از ان پس عشق کور است و دیوانگی در کناره او و با او شد

               ای کاش ان روز عقل پنهان نمی شد: کاش می شد

این هم قصه ی دیوا نگی و عشق ما

سکوت تنهایی درخودشکستن تنها نماد رخ غمگینه من است