دختر کهکشان تاریک

عاشقانه من

دختر کهکشان تاریک

عاشقانه من

.............

سلام واییییچقدر غم دارم چقدر درد دارم ولی به ظاهر شادم.........اون کسی که دوستش دارم همونی میشه که من میخوام ولی چیکارکنم از لحاظه خانوادگی بهم نمیخوریم داره با کاراش دیونم میکنه چیکار کنم.......................کاش هیچ وقت باهاش اشنا نمیشدم که اینجوری مثل خر تو گل بمونم.................دانشگاهم بد نیست ای میرم و میام..................بهم راه کار بدید چیکار کنم...........انقدر اطمینان وخوبیش بهم ثابت شده ها میدونم فقط بخاطره خودم دوستم داره بهم ثابت شده که اگر لختم جلوش بایستم چون دوستم داره نگاهم نکنه تا این حد..............ولی چیکار کنهم..............یه چیزی بهم بگید مثلا دوستامیدااااااااااااااااااااااا............... 

وقتی که دیگر رفت...من به انتظار امدنش نشستم...
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد...
من او را دوست داشتم...وقتی که او تمام کرد...
من شروع کردم...
وقتی که او تمام شد...
من اغاز شدم...
و چه سخت است تنها متولد شدن...مثل تنها زندگی کردن است... مثل تنها مردن...

سلامممممممم...........

سلام خوبید میدونم بعده یه مدت اومدم ولی دانشگاهه و شلوغی ای منم بد نیستم خیلی دلم برای این صفحه تنگ شده بود راستش یه مدته با یکی هستم بچه خوبیه ولی به خانواده ما نمیخوره ازم خواستگاری کرده ولی گفتم بدرده هم نمیخوریم ولی راضیش کردم در حده دوستی باه مباشیم از یه طرف برادرم سجاد هی منو نصیحت میکنه با کسی نباشی فلانه بیساره بدن ضربشو میخوری تو زندگیت منم عذاب وجدان گرفتم ولی من با اون توی این ۶ ماه درحده دست دادن بودیم رابطمونم بخدا سالمه به نظره شما چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

او رفت من خود او را فرستادم رفت ولی پس از رفتن او احساس ،

کردم که هیچ کس را نمی توانم واقعا دوست داشته باشم

باور کنید هیچ نمی دانستم ، که با مرگ او ، عشق من هم برای همیشه

میمیرد ، ولی چه کار می توانم بکنم ... رفته بود .. مرده بود .. و هرچه داشتم

با خودش ، همرا با خودش ، برده بود : وداع را پس از درک این حقیقت تلخ ساختم ...

افسوس ... 

بالای گور خود می ایستم

چه می بینم میان کفن پوش سپیدی خوابیده ام

آرام و بی صدا قاتل جان خود بودم

کنار مزارم می نشینم دست روی صورتم می کشم برای خود گریه می کنم

کسی نیست.......... کسی نیست

یاد زنده بودنم آزارم می دهد

یاد روزی که تنهایی ام را فروختنم اما فردا دوباره پیش خودم بود

یاد قلب شکسته ام را که از زیر پای عشق جمع می کردم و دستانم غرق به خون می شد

یاد پاهایم که هر شب دلداریش می دادم از درد بی رهرویی

یاد روزی که به قله ی بلند عاشقی رسیدم اما معشوقم مرا به ته دره هل داد

گریه ام پایانی ندارد

دوباره خود را نگاه می کنم

 

شادتر از دیروز زنده بودنم که بالی برای پرواز نداشتم ...