قطار خا طرا ت در ذهنم حرکت کرده!
من نگرانم ،اگر در قلبم بایستد مرگ من حتمی است !
کسی مقصدم را نمی داند!
شهرکی است همینجا ، پشت دیوار خیال.
بالهایم را که باز کنم ،امیدم پرواز به آنجاست!
کسی باور نمی کند رفتن را!
آخر خط شاید همین امروز باشد!
یا همین امشب که آخرین آه سردم را می کشم!
......
هر شب از راهی از این دنیا فرار می کنم !
شبی شاید برای همیشه بروم !
کسی در جایی دور گم و گور در درونم انتظارم را می کشد!
اما انگار که من خوابم!
خواب من از غفلت نیست ! از خستگی است !
قیامت هم اگر شد،بیدارم نکنید!
اگر از زندگی بیدار شدم ، خوابهایی را که زندگی کرده ام ، خواهم گفت!
خسته ام خسته!
آنقدر راه رفته ام که از پا افتاده ام !
اما زندگی حاضر نیست قدمی بردارد!
راز زندگی در نیفتادن بود و درختی که می افتاد اره انتظارش را می کشید!
دیگر حتی نگاهی دلم را نمی لرزاند!
می ترسم مرده باشد!
......
من سال به سال ، ماه به ماه، هفته به هفته، روز به روز، ساعت به ساعت، د قیقه به د قیقه و
ثانیه به ثانیه دارم می میرم!
خسته ام خسته!
من در کوچه پس کوچه هایی گمشده ام که :
نگاه خورشید آنجا نیست !
و بد سر انجامی ا م را گریه می کنم ....
من از خستگی تشنه ام برای یک لیوان مردن
!هرگز کسی چنین فجیح به کشتن خود بر نخاست که من به زندگی نشستم
سلام یه عذر خواهی این روزا چون بدجوری دلم گرفته و نمیتونم به کسی چیزی بگم فقط میتونم حسم و تو قالب وبم بیان کنم و اون رو زود به زود اپ کنم.همین.شاد باشید نه مثل من غمگین.
سلام-شعر با احساسی بود...مخصوصا سه خط اول
کار تو درسته عزیزم.
اصلا تو خودت نگه ندار.
حتی اگه شدی روزی ۱۰۰ تا پست.
قلبت رو خالی کن....