پوست تا استخوانم پینه بسته همچون دستانم همچون چشمانم همچون قلبم روحم را درون آیینه می نگرم هیچ نیست پوستش زمخت گشته دارد می ترکد همچون گلویم،همچون احساسم دستانم می لرزند،تر ک برداشته اند همچون صدایم،همچون بغض ِ در گلویم از سر انگشتانم خون میچکد بر کاغذِ تنم قلم ِ خونین ِ روحم می نویسد پوست تا استخوانم پینه بسته است دارد می ترکد خسته است کسی در آیینه می گوید:هیچ کس نیست هیچ چیز هم
سلام مونا ... تولده وبامون یکیه ....
چه تشابهه کم رنگی...
ش