سخت می گذرد تنهایی ! شعله های سرخ درونم را هیچ کس نمی بیند
و سرخی گونه هایم
همه...
اشکال از خیابانها و آدمها و ماشینها نیست
شاید که من، کاغذی ام.
این می شود هستی این روزهای من
با تو بودن هم سخت است گاهی
وقتی می آیی به اینگونه بودنهایم می خندی
و می گویی
باز فرو رفتن در خود و ...
ولی نه
این روزها حرف دیگری است
می خواهم تنهاییم را داد بزنم
بگویم
اتاق من نیز تنها شده
آخر دیگر منی نیست درونش
که گاه گاهی بنویسد
سخت می گذرد تنهایی
بلند میشوم
قهوه ی تلخی می خورم
تا شاید همه چیز در آن حل شود
آرام می شوم
همین !
به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم
چقدر خیالش آسوده است
چقدر تحمل سکوتش طولانی است
سلام
وبلاگ زیبایی دارید
یه سری هم به بلاگ من بزنید
ممنونم
سلام
با دیدن وبلاگت حس کردم حرفهات از جنس حرف های منه
به من یه سری بزن و بگو با تبادل لینک موافقی