در مهمان خانه زندگی وقتی غبار از پنجره های
دل با اشگ دیده زدودم به خود نهیب زدم که
ای مسافر خسته و درمانده در چمدان سفر
خود چه اندوخته ای که لحظه ها میگذرد و زمان،
زمان رفتن است.
سلام . وبلاگ قشنگی دارید.به ما هم سر بزنید .
سلامآدرس فراموش نشهمرسی که امدیشرمنده سرم شلوغه فرصت تایپ ندارممنتظرت هستم
سلام .
وبلاگ قشنگی دارید.
به ما هم سر بزنید .
سلام
آدرس فراموش نشه
مرسی که امدی
شرمنده سرم شلوغه فرصت تایپ ندارم
منتظرت هستم