یک پنجره برای من کافیست ولی چرا من ان یک پنجره راهم ندارم که بتوانم همه را بی پروا بدون نفرت وبا دوست داشتن نگاه کنم بدون محو شدنشون که از بخار نفسهایم محو میبینمشان نگاه کنم ببینم منم کسی را عاشقانه میتوانم دوست داشته باشم ولی چگونه ایا کسی عاشق است یا عشق یا اسطوره یا افسانه بیشتر نیست به چه کسی میتوان گفت اری او چگونه بی تفاوت است و من عاشق به چه کسی میتوان اعتماد کرد که عشق را بتوانی ماننده هدیه ای سراسر علاقه تقدیمش کنیم و به او بگویی دوستت دارم وعاشقانه ستایشت میکنم .
گل سرخی به او دادم گل زردی به من داد برای یک لحظه ی
ناتمام قلبم از تپش افتاد با تعجب پرسیدم مگر از من متنفری؟
گفت نه باور کن نه ولی چون واقعا ترا دوست دارم نمی خواهم
پس از آنکه کام از من گرفتی برای پیدا کردن گل زرد زحمتی به
خود هموار کنی.
سلام!
.... بعضی وقت ها داشتن یک پنجره کافی نیست!
ن: راسیت وبلاگت برای همیشه در میان دوستانم جای گرفت.
موفق باشی
صدر
سلام مونای عزیز
این پستت دو قسمتس بود
قسمت اول زیبا بود ولی دومی قلبمو به تاب تاب انداخت خیلی زیبا بود
و متاسفانه چیزی جز واقعیت نیست
به امید دیدار
سلام
وبلاگت از همه نظر خومشل و عالیه...
با اجازه وبلاگ قشنگت رو لینک کردم تا بمونه یادگاری و بره به کنار بقیه دوستان من....